به بهانه سومین سالگرد قم پویا: حتی یک پشه هم مرا در جبهه نیش نزد که مجروح شوم!(به همراه کلیپ)
اپیزود اول: عصر پنجشنبه ساعت حوالی ۱۵، هوا بشدت سرد است و سوز عجیبی میآید، بچهها مشغول نصب بنر و تریبون و پرچم بودند. حاجی گفت بجنبید بچهها صندلیها را مرتب کنید، چاقو و بشقاب و چنگال به تعداد بگیرید. هر کسی آمد و جا نبود، صندلی خودتون رو بهش بدید! آخه باید برای خانواده شهدا سنگ تمام بگذاریم.
تا حالا تجربه جشن تولد آنهم در گلزار شهداء نداشتیم! فضای متفاوتی که حاجی چند روزی تأکید میکرد باید متفاوت باشیم! آخه برخیها مراسم آنچنانی در تالار، با پذیرایی چلو و پلوی لاکچری گرفته بودند، میخواست کمی فضا را از حرفهایی که برخی پشت رسانهها میزدند و مدعی بنگاهداری همه رسانهها بودند، تلطیف کند.
اپیزود دوم: همه تدارکات فراهم شد؛ فقط دسته گل یادمان رفته بود، نه حاجی آورده بود نه بچهها، میخواستیم کنار کیک روی میز بچینیم، دیگر زمان نبود و بیخیالش شدیم، شاید باورتان نشود، در همان لحظه خواهر شهیدی از کنارمان رد میشد، دو دسته گل بزرگ همراهش بود، یکدفعه سمت ما آمد و یک دسته گل را به حاجی داد، گفت میزتان را تزئین کنید! نذر کرده بودم یک دسته گل را هبه کنم، ما هم از خدا خواسته، سریع گلها را تقسیم کردیم و با چسب روی میز را تزئین کردیم!
اپیزود سوم: قاری شروع به خواندن قرآن کرد، خانواده شهدا تصور میکردند مراسم ختم است! وقتی مجری صدا و سیما آمد کمی گوشها تیز شد و زمانیکه از حاج حسین معروف به «حسین ملات» دعوت کرد، مردم جمع شدند و حسابی شلوغ شد! حسین ملات شروع به خاطره بازی از دوران دفاع مقدس کرد، در بخشی از خاطراتش با خنده میگفت: «حتی یک پشه هم در جبهه مرا نیش نزده که مجروح شوم! عاشق معروف شدن در جبهه بودم و حالا معروف شدم.»
اپیزود چهارم: وقتش رسیده بود که شیرینیها را پخش کنیم، جعبه شیرینی را به مادر شهیدی تعارف کردم، گفت: «مادر مدتها بود از ته دل نخندیده بودم! خدا خیرتان دهد.»
اینجا بود که فهمیدم کار فرهنگی درست و اثرگذاری برای خانواده شهدا نمیشود. یک جشن تولد ساده، آنهم توسط یک رسانه محلی در گلزار شهدای قم، لحظات شادی را برای خانواده شهداء و مردم رقم زد و به همین راحتی می توان با برنامهریزی درست فضای شهر و مردم را شاد کرد.
اپیزود پنجم: مادر شهیدی دیگر رفت کنار تریبون، گفتم نکند اتفاقی بیافتد، میخواهد حرفی بزند، نکند فضا ملتهب شود و زحمات بچه ها…! یکدفعه مادر شهید کنار تریبون روی زمین نشست، با دست خاکهای روی قبر را کنار زد، مزار پسر شهیدش بود. فاتحهای خواند و آرام از کنار تریبون و مجری رفت. فضا همینقدر صمیمی و دلچسب بود و برای لحظاتی همه را به فکر فرو برد!
اپیزود آخر: هنگام برش کیک از مجری درخواست کردیم که پدر یا مادر شهیدی را دعوت کند تا کیک سومین سالگرد تأسیس پایگاه خبری قم پویا را برش بزند؛ از دور یک ویلچر آمد، پسر جوانی مادرش را که برای دیدار با شهیدانش آورده بود؛ جلو آمد، چاقو را دست مادر شهید دادم، گفتم مادر کیک را تبرک کنید و برش بزنید. واکنشی نشان نداد! پسرش بلند بلند گفت مادر لطفاً کیک را ببرید (گوش هایش ضعیف بود) چاقو را گرفت و کیک را برش زد و اولین برش کیک را به مادر شهید دادیم، قبول نکرد! گفت اول به بچه ها بدهید، خلاصه کیک را تقسیم کردیم و مراسم سومین سالگرد قم پویا خیلی متفاوت و با تجربههای جالبی رقم خورد.
با احترام
تقدیم به ارواح پاک شهداء و خانواده آنها …
مجتبی روحانی نژاد
خبرنگار